زیر آن سایه سار، صبح را آنگونه نفس کشیده ام که سلول‌هایی‌ از نور از پس سالها در منخرین ذهن خسته ام همچنان میدرخشد زلال روی آن پله ها، قلب را آنچنان تپیده ام که عقربه‌های این ساعتِ پیر هنوز به آن ضرب، میرقصد بی‌ خیال روی آن پله ها زیرِ این سایه سار چهره‌هایی‌ زلال، که ارک پیر تبریز بلندای خنده شان را به عرش رسانده بود در روز‌های کشف و شهود. هرچند در صبحی‌ کبود، چند اسب بی‌ سوار مانده بود پاییز ۱۳۹۹- در فراخوان شعر از نادر عزیز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی مقاصد دیدنی و مناطق توریستی ایران قاب شیشه ای معرفی کالا نیک فایل قالب های فارسی وردپرس 11 وبلاگ رسمی حوزه علمیه قائمیه بندر انزلی به نام پدر پاییز وارونه