آنگاه شباهنگام ابرها از آسمان به زمین فرو غلتیدند و تو به جای باران بر فراز تپهای تمشک آگین به در آمدی از میان تودههای مه با جامهای سپید و تاجی بر سر که از شاخههای یاس بود میدرخشیدی در مه بسان خورشیدی که از پس ابری سر بر میکشد . بین ما چه گذشت؟ این فقط یک راز است که من خود نیز نمیدانم همینقدر میدانم که از کوهپایه در دل شب سرازیر شدم پایین سراپا خیس و البته پرشور نوری در چشمم بود و پیراهنم همچنان بوی یاس میداد دی-۱۳۹۹
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت